نامه تاریخی برادر خمینی به او در سال ۶۲: علی خامنه‌ای، ایران را بر باد می‌دهد


نامه تاریخی برادر خمینی به او در سال ۶۲:
علی خامنه‌ای، ایران را بر باد می‌دهد
نامه مرتضی پسندیده (برادر بزرگ‌تر خمینی) به خمینی
در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
روزی که دستور دادید همه صندوق‌ها را به نام علی آقا خامنه‌ای باز کنند، به شما نوشتیم که این انتخاب، ایران را بر باد می‌دهد
مقدمه «آزاد آزاده» (ع. خ.) بر نامه مرتضی پسندیده به خمینی
«وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش»
آنچه پیش رو دارید، نامه آیت‌الله مرتضی پسندیده (وفات: ۲۲ آبان ۱۳۷۵)، برادر بزرگ‌تر آیت‌الله خمینی، خطاب به اوست، که در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۳۶۲، به برادر کوچک‌تر خود، که در نبود پدر، او را بزرگ کرده و تعلیم داده بود، نوشته است. آقای مرتضی پسندیده، با توجه به شناختی که به عنوان برادر، از گذشته آقای خمینی داشته و نیز با نگاه به عملکرد او و انقلابیون شاخص اطرافش در شکل‌گیری انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و دقت در شرائط جاری آن روزگار، پیش‌بینی‌های جالبی در مورد آینده برادر خود و نظامی که او معمارش بود، داشته است و اینک که ۲۸ سال از زمان نگارش این نامه می‌گذرد و نه آقای خمینی زنده است و نه آقای مرتضی پسندیده، و بنایی که این نامعمار ناآگاه، بنیان نهاد نیز در حال ویرانی و احتضار است، نگاهی به این نامه، عبرت تلخ و آموزنده‌ای است برای مردم ایران و امروز و دیروز دردناک آنان و فردای پر از امید و ترس‌شان.
نکته جالب توجه دیگر این نامه، نام بردن از برخی شخصیت‌های تأثیرگذار در انقلاب است که نگاه به جایگاه و موضع‌گیری‌های آنان در دهه‌های شصت، هفتاد و هشتاد خورشیدی، عبرتی دیگر است برای امروزیان و آیندگان؛ اما تاریخ، نشان داده که به دلایل گوناگون، که در جای خود باید تحلیل و تعلیل شوند، دیکتاتورها برای نصیحت مشفقان، گوش شنوایی ندارند؛ چنان‌چه آقای خامنه‌ای نیز تا کنون، به نامه‌های خیرخواهانه‌ای که خطاب به او نگاشته شده و می‌شود، بی‌توجه بوده است.
امید است که مردم، با بازخوانی تاریخ و نگاه به گذشته و حال، به خود آیند و و برای آینده خود و فرزندانشان، چاره‌ای اساسی و خردمندانه و به دور از جهل و تعصب و شور کور و هیجان کاذب بیندیشند و بر اساس آن عمل کنند؛ و بدانند که ظلم، ظلم است، خواه از سوی محمدرضا پهلوی باشد، خواه از سوی روح‌الله خمینی، خواه از سوی علی خامنه‌ای، یا صدام حسین، یا بن علی، یا مبارک، یا معمر قذافی، یا ملک عبدالله، یا علی عبدالله صالح، یا بشار اسد، یا من و تو، یا هر کس دیگر؛ و «حکومت با کفر می‌ماند، اما با ظلم نمی‌ماند» (المُلکُ یَبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم)؛
اما از سوی دیگر، واقعیت تلخ، این است که در مرتبه اول، خود مردم و فرهنگ، زمینه و زمانه آنان است که بستر و اساس ظلم را فراهم می‌آورند، زیرا به خاطر جهل و ناآگاهی، یا برای گریز از مسؤولیت آزادی، در جستجوی ناکجاآباد، گردن به استبداد و ظلم و بیداد و ظالم و بیدادگر می‌نهند؛ آری:
«دشمن، نه «شاه» بود و نه «شیخ» است
دشمن، هماره «جهلِ سیاه» است
گر وارهیم از قفس جهل،
ایران نه جای «شیخ» و نه «شاه» است
تا نیست رهنمای تو دانش،
کارَت خطا و خبط و گناه است» (اسماعیل خوئی)
و چاره این زخم ناسور و راه رهایی از زمهریر تزویر و خزان تظاهر و دروغ و بت‌پرستی، آگاهی از حقیقت و حقوق خود و حقیقت‌جویی، حقیقت‌پویی و حقیقت‌گویی و نیز ایستادگی در برابر ظالم و بیدادگر، در هر کیش و لباس و مسلک و مرام است.
«روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم!» (احمد شاملو)
و این هم نامه یک برادر به برادر که در آن، بسی عبرت‌هاست:
مرتضی پسندیده در کنار حسن خمینی پس از مرگ روح الله خمینی

نامه مرتضی پسندیده به بنی صدر در اعتراض به تقلب حزب جمهوری اسلامی در انتخابات مجلس و پاسخ بنی صدر - روزنامه اطلاعات 28 اسفند 1358
نامه مرتضی پسندیده به خمینی، ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
ناله‌ها از هر سو به گوش می‌رسد و نفرین‌اش به ارباب عمائم، عالَمی را گرفته است
روزی که دستور دادید همه صندوق‌ها را به نام علی آقا خامنه‌ای باز کنند، به شما نوشتیم که این انتخاب، ایران را بر باد می‌دهد
این‌همه خون‌ها ریخته شد، این‌همه جنایات وقوع پیدا کرد، که از ذکر آن به خود می‌لرزم که مبادا قطره‌ای از این خون‌ها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگیرد
با سیاست‌های غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجرند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است
ناله‌ها از هر سو به گوش می‌رسد و نفرین‌اش به ارباب عمائم، عالَمی را گرفته است. بر اساس آنچه هر روز مشاهده می‌کنیم و آن چیزهایی که به گوش ما می‌رسد و خودمان احیاناً در جریان آن قرار می‌گیریم، مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گذشته را می‌کنند. آیا ناله‌ها را شما می‌شنوید؟ یا ماشاءالله با حصاری که به دور شما کشیده‌اند، شما هم حکایت آن چوپان را دارید که گرگ به گله‌اش زده بود، ولی او بی‌خبر، مشغول دوشیدن میش مورد علاقه‌اش بود و هیچ از جای نجنبید تا لحظه‌ای که گرگ، سراغ خودش آمد. اول میش او را به پنجه‌ای درید، بعد هم خودش را.
روزی که در خمین به دستور حزب جمهوری [اسلامی] و با تمهید و توطئه‌ای که گمان ندارم به دور از اطلاع شما بوده، عمامه از سر من کشیدید و از هیچ اهانتی ابا نکردند، من ذره‌ای گلایه نکردم؛ که روزگار جدمان پیش چشم بود. روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بودید از فرزند به من نزدیک‌تر است، با آن افتضاح، از ریاست‌جمهوری خلع کردند و یک بدبخت بدعاقبت را که اداره یک کاروانسرا هم از عهده‌اش برنمی‌آید، به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کردند، به شما گفتم این شیاطین، قصد دیگری دارند و می‌خواهند از این عروسک، برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند.
اما شما به عوض گوش دادن به این حرف‌های مصلحانه، رو در هم کردید و حتا حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید. من که مثل عقیل بن ابوطالب، مال و جاه و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری، اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرأت إعمال آن را نداشت.
روزی که دستور دادید همه صندوق‌ها را به نام علی آقا خامنه‌ای باز کنند، من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکی‌شان، یعنی شیخ علی‌آقا تهرانی، بیست سال شاگرد خاص و مورد محبت شما بود، به شما نوشتیم که این انتخاب، ایران را بر باد می‌دهد، گوش نکردید و حالا می‌بینید آنچه نباید می‌دیدید.
این‌همه خون‌ها ریخته شد، این‌همه جنایات وقوع پیدا کرد، که از ذکر آن به خود می‌لرزم که مبادا قطره‌ای از این خون‌ها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگیرد، فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه‌مند بودند، گوش به شیاطین دادید.
شما چگونه بر مسند ولایت می‌نشینید، آدم‌های بدنامی مثل رفسنجانی و مشکینی و صانعی و جلادانی مثل آن شیخ بدکاره گیلانی و موسوی تبریزی و ده‌ها و ده‌ها آدم خبیث و بدعهد را قدرت و مقام می‌دهید، آن‌وقت سادات عالی‌قدری را مثل حاج‌آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج‌آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعتمداری، مرجع برحق شیعه مولا علی را به آن خفت خانه‌نشین می‌کنید و مرجعیت را از آنها سلب می‌کنید، از آنها که خود با اشک و ناله‌های من، بیست سال پیش، حکم مرجعیت شما را امضاء کردند و به شاه دادند تا از توهین و آزار شما ممانعت شود.
شما خود بهتر می‌دانید که من از ابتدا با مداخله روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم، اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد، همه نفرت، متوجه ما خواهد شد و در نهایت، اسلام ضرر خواهد دید. آیا امروز نتیجه‌ای به جز این حاصل شده است؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می‌گذشتند و در زمان شاه، از فکلی و بازاری و دانشجو و زن و مرد، شعائر دینی را محترم می‌داشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعائر دینی ارزشی قائلند. آنها می‌گویند اگر دین این است که اولیای جمهوری اسلامی إعمال می‌کنند، بهتر است ما کافر باشیم و اصلاً اسم مسلمان روی ما نباشد. با سیاست‌های غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجرند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. حتا یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه پاکستانی اخیراً حرف می‌زدم، آنها از وضع ایران گریه می‌کردند و می‌گفتند در کشور ما سابق، شیعه مقام و ارزشی داشت، ولی حالا تا ما اسم شیعه را می‌آوریم، می‌گویند لابد مثل ایران. آقای حاج‌آقا صدر به من می‌گفت مردم لبنان، که در غیبت آقا موسی صدر، چشم به ایران داشتند، امروز خیلی از ما زده شده‌اند. این چه معنا دارد که ما اسلحه از اسرائیل بخریم و بعد، از جنگ با اسرائیل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم؟ بنده در مورد جنگ و مسائل آن حرف نمی‌زنم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، فقط می‌گویم آیا به گوش شما نمی‌رسد که بعضی از نورچشمی‌ها چه دست‌اندازی‌ها به بیت‌المال مسلمین به اسم جنگ و کمک به جنگ‌زدگان کرده‌اند.
بیش از سه ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته‌ام، ولی دفتر شما مرتب می‌گویند وقت ندارید. آن‌وقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می‌پذیرید، چون لابد به‌جز مدح و ثنا نمی‌گویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک، به من لسان مداحی نداده، حتا باید از برادر خود محروم بمانم.
بنده گمان دارم که با ارسال این نامه، لابد تضییقات و گرفتاری‌ها برای ما بیش‌تر خواهد شد، ولی چون چند روزی است که حس می‌کنم هر لحظه ممکن است حق‌تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ترک این جهنم فانی را مرحمت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم.
شما وصیتنامه می‌نویسید و بعد از خود، جانشین تعیین می‌کنید، پس چرا یک‌باره اسمش را نمی‌گذارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری، مگر رسول اکرم، جانشین توی وصیتنامه تعیین کرد؟ به‌جز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الاهی بود به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می‌بینید؟ شیخ علی منتظری را که به اندازه یک مدرس ساده هم قدرت درک و فهم ندارد؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس او کاملاً از منظرش هویداست؟ بله کدام معصوم را دیده‌اید؟
۱۴ قرن، مردم تشخیص می‌دادند که کدام مرجع، اعظم است و کدام یک از علماء، قابل احترام و اعتماد. حال، روزنامه‌ها یک‌روزه شیخ را آیت‌الله العظمی می‌کنند و دیگری را افقه‌الفقهاء. آن شیخ گیلانی جلاد، آیت‌الله می‌شود و دسته‌دسته ثقت‌الاسلام و حجت‌الاسلام از کارخانه حکومتی بیرون می‌آید. اسمش را هم گذاشته‌اند حکومت جمهوری اسلامی، و مسرورید که حکم خدا را در زمین جاری کرده‌اید!
خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند.
من نیز دیر یا زود می‌روم، تنها وحشت من برای شما است.
خداوند همه را به راه راست هدایت کند.
۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمری
قم
مرتضی پسندیده
منبع: کتاب «نجواهای نجیبانه: نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن (نامه‌ها، نوشتارها، گفتارها)، ویرایش چهارم، صفحه ۴۷۶؛ کتاب «گفته‌نشده‌ها درباره روح‌الله خمینی»، مهدی شمشیری، صفحات ۳۱-۳۵.